سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه بداند و عمل کند و بیاموزد، در ملکوت اعظم بس بزرگ به شمار آید . [عیسی علیه السلام]
 
شنبه 93 مرداد 4 , ساعت 9:45 صبح
افسران - سخنان کمتر شنیده شده آیت‌الله خامنه‌ای پس‌ از حادثه 6 تیر...
 
لحظه‌های تنهاییِ روزهای پُردردِ بیمارستان،

فرصت خوبی بود برای خلوت کردن با خدا و یافتن پاسخ این سئوال که: چرا خدا من را برگرداند؟


چند ماه بعد، نورِ چشم امام (ره) و امام‌جمع? تهران، با نشانه‌ای در دست، رئیس جمهور می‌شوند.

نشانه‌ای که برای همیشه، به یاد همه بیاورد که خدا، او را نگه داشته است...




آخرین روز سال 60 است و مردم بی‌تاب دیدار محبوبشان، شعار می دهند که: «خامنه‌ای خامنه‌ای منتظر تو هستیم.»

حالا وقت آن است که با مردم، از پاسخ این سوال بگویند: چرا خدا من را برگرداند؟

آیت الله خامنه ای به عنوان رئیس جمهور منتخب ملت ایران برگزیده شده است و حالا در نماز جمعه تهران حوادث آن روز را بازگو می کند و از سخت ترین روزهای این انقلاب برای مردم می گوید، روزها و ماه هایی که به گفته او با حوادث یک قرن و یک ملت برابری می کند.
 
 
در ادامه بخشی از سخنان آیت الله خامنه ای که به روایت حوادث تلخ روزهای سال 1360 می پردازد را می خوانید؛
 
بیشتر از 8 ماه از آخرین دیدار ما با یکدیگر گذشته است. آن جمعه فراموش نشدنی که به دنبال خود روزهای فراموش نشدنی دیگری را به تارک ما داشت، تا امروز 8 ماه فاصله دارد.

فردای همان روز بود که من تا سر حد مرگ رفتم و فضل خدا به برکت دعای شما مردم من را برگرداند.

و من از همان لحظه احساس کردم که خداوند از من توقع انجام تکلیف بزرگی را دارد و خودم را آماده کرده ام. آن روز البته حدس نمی زدم که این خدمت چیست. اما یقین داشتم که باید آماده برداشتن بارهای سنگینی برای او و برای این انقلاب در خدمت شما مردم باشم.
یکشنبه آن روز کربلای خونین حزب جمهوری اتفاق افتاد، بهشتی ما رفت. 72 تن از یاران بزرگ این انقلاب رفتند.

اندکی بعد حادثه های تلخ و جانگداز یکی پس از دیگری پیش آمد. رئیس جمهور مومن و متعهد ما نخست وزیر دانشمند و فاضل ما و بسیاری از زبدگان و برگزیدگان این ملت یکی پس از دیگری به دیدار خدا شتافتند.

آنچه ما در این 8 ماه گذراندیم با حوادث یک قرن یک ملت برابری می کند.
 
 


برچسب‌ها: ترور رهبر انقلاب, امام خامنه ای, دست امام خامنه ای, ترور آیت الله خامنه ای
× به بهشتی گفته بود« میخواهم مقداری از وقت خانه را بزنم کار پژوهشی قرآنی کنم.» بهشتی گفته بود«« همین که به خانواده میرسی کار قرآنی میکنی. میخواهی از عملت بزنی.» بلند هم گفته بود.


آمدند گفتند«مناظره میکنیم،فقط هم با بهشتی.» 8 نفر بودند آخر جلسه گفته بودند« میشود خواهش کنیم پخش نکنید؟»



× قرار بود قانون اساسی بنویسند. گفت برایشان رختخواب خریدند. شبها همانجا میخوابیدند. طبقه دوم مجلس خبرگان.



× خوش پوش بود. خوش تیپ بود. هرروز هم می ایستاد،بلند اذان میگفت.هرروز حمام میکرد. لباس اتو شده می پوشید و عطر یاس میزد،کفش واکس زده می پوشید،کسی هم که از قبل ندیده بودتش از تمیزیش می فهمید که او است. میگفت یک روحانی باید در نهایت پاکیزگی باشد.

منبع : کتاب صد دقیقه تا بهشت

 

افسران - بهشتی هم بهشتی شد ...


برچسب‌ها: شهید بهشتی, مناظره با شهید بهشتی, خوشتیپ, خاطرات شهید بهشتی, عکی شهید بهشتی
 جلوی دادگستری شعار میدادند« مرگ بر بهشتی» بهشتی هم می شنید. یکی ازش پرسید« چرا امام ساکته؟کاش جواب این توهین ها را میداد.»
بهشتی گفت« قرار نیست در مشکلات از امام هزینه کنیم. ما سپر بلای اوییم،نه او سپر ما.»


پ.ن1:امام خمینی (ره) چنین جان بر کفانی داشت...حالا بیاندیشیم و ببینیم اکنون ما سپر بلای ولایت هستیم و یا ولایت سپر بلای ما؟؟!

دل.ن:تا سینه های ما هست سید علی سپر نمی خواهد




برچسب‌ها: سپر بلا, شهید بهشتی, امام خمینی, خاطره شهید بهشتی, آیت الله خامنه ای
یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.
آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟»
سرش را تکان داد. گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ »
جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن فیلسوفانه ای گفت:
« سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده.»


برچسب‌ها: جبهه, خاطرات دفاع مقدس, سن عاشقی, امام خمینی


لیست کل یادداشت های این وبلاگ