سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش نه در آسمان است که بر شما فرود آید و نه در زیر زمین تا برایتان بیرون آید؛ بلکه دانش در دلهایتان سرشته شده است . به آداب روحانیان متأدّب شوید تا برایتان آشکار گردد . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 93 تیر 22 , ساعت 9:42 صبح

معجزات و فضایل امیرالمومنین على (ع )


اخبار على (ع ) از آینده

آیـات روشـن خـدا در شـاءن عـلى (عـلیه السلام ) ویژگیهایى که خداوند مخصوص على ( عـلیـه

السـلام ) نـمـوده و مـعـجـزه هـایـى کـه از او دیـده شـده دلیـل بـر صـدق امـامـت او و وجـوب

پـیروى از او و تثبیت حجّت بودن آن حضرت مى باشد اینگونه آیات و معجزات از جمله رویدادهاى

ویژه اى است که خداوند، پیامبر و رسولان خود را به وسیله آنها از دیگران امتیاز بخشید و آنها را

نشانه هاى صدق آنان قرار داد.

قـسـمتى از این آیات و نشانه ها در مورد امیرمؤ منان على (علیه السلام ) از روایات بسیار بـه

دسـت مـى آیـد، مـانـنـد ایـنـکـه آن حضرت از حوادث آینده خبر مى داد، با اینکه کاملاً آن حـوادث

پـوشـیـده بـودند و یا اصلاً در وقت خبر دادن وجود نداشتند و بعد دیده مى شد که خـبـر او کاملاً

مطابق آن است که خبر داده بود و این موضوع از روشنترین معجزات پیامبران (عـلیـهـم السـلام )

بـوده آیـا به گفتار خداوند در قرآن توجّه ندارید که حضرت عیسى ( عـلیـه السـلام ) را با اعطاى

معجزات روشن و نشانه هاى عجیب که دلالت بر صدق نبوّت اوداشـت مـجـهـّزکـرد بـه طـورى کـه

حـضـرت مـسـیـح (عـلیـه السلام ) به امّت خودمى گفت :((...وَاُنَبِّئُکُمْ بِما تَاءْکُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى

بُیُوتِکُمْ ... ))

((و از آنچه مى خورید و در خانه خود ذخیره مى کنید به شما خبر مى دهم )).

و نـظـیر آن را که از نشانه هاى شگفت انگیر صدق پیامبر اسلام (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم )

است ، در مورد پیامبر اسلام (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) قرارداد از جمله : پیامبر (صـلّى اللّه

عـلیـه و آله و سـلّم ) از پـیـروزى رومـیـان بـر ایـرانـیـان ، قبل از چند سال از وقوع آن خبر داد بر

اساس وحى قرآنى که در آغاز سوره روم آمده است :

((الَّم # غُلِبَتِالرُّومُ#فِى اَدْنَى الاَْرْضِوَهُمْمِنْبَعْدِغَلَبِهِمْسَیَغْلِبُونَ#فِى بِضْعِسِنِینَ... )).

((... رومـیـان مـغـلوب شـدنـد و ایـن (شـکـست ) در سرزمین نزدیکى رخ داد، اما رومیان بعد از

مـغـلوب شـدن ، بـه زودى پـیـروز مـى شـونـد در چـنـد سال آینده )).

و هـمـچـنـیـن پـیـامـبـر (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) در بـاره جـنـگ بـدر، قبل از وقوع آن از

پیروزى مسلمین و شکست دشمن خبر داد، و همانگونه که خبر داده بود واقع شـد، خبر آن

حضرت بر اساس این آیه قرآن بود که ((سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَیُوَلُّونَ الدُّبُرَ )).

((به زودى همه دشمنان شکست مى خورند و از جنگ ، پشت کنند)).

خـبـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) از پـیـروزى مـسـلمـیـن در جـنـگ بـدر، قـبـل از

آنـکـه وقـوع یـابـد و سـپـس وقـوع آن مـطـابـق خـبـر آن حـضـرت دلیل آشکار بر صدق نبوّت آن

حضرت بوده و بیانگر ارتباط او با منبع وحى مى باشد.

و ازاینگونه نشانه هابسیاراست که مابراى رعایت اختصارازذکرآنهاخوددارى کردیم .

* * *

در مـورد امـیـرمـؤ مـنان على (علیه السلام ) درباره اخبار او از آینده و معجزات دیگر نیز از

مـسـلّمـات اسـت کـه هـیـچ کـس نـمـى تـوانـد آن را انـکـار کـنـد مـگـر از روى نـاآگـاهـى یـا جهل و

ظلم و کینه توزى ، چرا که روایات بسیار و قاطع ، این موضوع را اثبات مى کند و صـفـحـات تـاریـخ

گـواهـى مـى دهـد و دانـشـمـنـدان سـنـّى و شـیـعـه آن را نـقـل کـرده انـد مـانـنـد ایـنـکـه : آن

حـضـرت پـس از آنـکـه بـعـد از قتل عثمان ، مسلمین با او بیعت کردند قبل از جنگ با ناکثین (طلحه

و زبیر) و قاسطین (معاویه و پـیروانش ) و مارقین (خوارج نهروان ) خبر از آینده داد و فرمود:((من

ماءمور شده ام که با این سه فرقه ، بجنگم )) و همانگونه که خبر داده بود، همانطور شد.

و آن حـضـرت در مدینه به طلحه و زبیر که در ظاهر عازم مکّه بودند و از آن حضرت اجازه رفتن به

مکّه براى انجام عمره گرفتند، فرمود:((سوگند به خدا! آنان عزم رفتن به مکّه را نـدارنـد، بـلکـه

عـازم بـصـره (بـراى راه انـدازى جـنـگ جَمَل ) هستند)) و همانگونه که خبر داده بود همانطور شد.

و در این مورد به ابن عبّاس فرمود:((من به آنان اذن (رفتن به مکّه ) را دادم ، با اینکه به نـیـرنـگ و

تـوطـئه آنان آگاه مى باشم و از پیشگاه خدا، پیروزى بر آنان را مى طلبم و خـداونـد به زودى نقشه

آنان را نقش  برآب مى کند و توطئه آنان را خنثى مى نماید و مرا بـر آنـان پـیـروز مـى گرداند)) و

همانگونه که آن بزرگوار خبر داده بود، عین آن واقع شد.

اینک در اینجا به چند نمونه دیگر از معجزات على (ع ) توجّه کنید.

1 ـ داستان ابن عبّاس و تحقق پیش بینى على (ع )

مورد دیگر اینکه : حضرت على (علیه السلام ) در محلّ ((ذى قار)) (نزدیک بصره ) نشسته بـود و از

مـردم براى (جنگ با ناکثین ) بیعت مى گرفت ، به آنان فرمود:((از جانب کوفه هزار نفر ـ نه یک نفر

کم و نه یک نفر زیاد ـ به سوى شما مى آیند و با من تا پاى ایثار جان ، بیعت مى کنند)).

((ابـن عـباس )) مى گوید: من از این خبر، پریشان شدم و ترسیدم که مبادا یک نفر از هزار نفر کم

یا زیاد گردد، آنگاه موجب شک و تردید و دهن کجى منافقین شود (که بگویند دیدى عـلى (عـلیـه

السـلام ) دروغ گـفت ) همچنان اندوهگین بودم ، کم کم جمعیّتى از جانب کوفه آمدند آنان را

شمردم 999 نفر بودند، دیگر کسى نیامد، با خود گفتم :((اِنّا للّهِِ وَاِنّااِلَیْهِ راجـِعـُونَ )) سـخـن على

(علیه السلام ) را چگونه باید توجیه کرد، همچنان در فکر فرو رفـتـه بـودم ، ناگهان شخصى را دیدم

که از جانب کوفه مى آید، وقتى نزدیک آمد، دیدم لباس موئین پوشیده و شمشیر، سپر و آفتابه به

همراه دارد، به حضور امیرمؤ منان على ( علیه السلام ) رفت و عرض کرد:((دستت را دراز کن تا با

تو بیعت کنم )).

على (علیه السلام ) فرمود:((براى چه هدفى بیعت کنى ؟)).

او گـفـت :((بـیـعـت با تو کنم که پیرو و گوش به فرمان تو باشم و در رکاب تو تا ایثار جان با دشمن

بجنگم و در این راستا بمیرم و یا خداوند پیروزى را نصیب تو کند)).

امام على (علیه السلام ) به او فرمود:((نامت چیست ؟)).

او عرض کرد:((من اویس هستم )).

ـ به راستى تو اویس قرنى هستى ؟.

ـ آرى .

امـام عـلى (عـلیـه السـلام ) فـرمـود:((اَللّهُ اَکـْبـَرُ! حـبـیـبـم رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و

سلّم ) به من خبر داد که من مردى از اُمّتش را ملاقات مى کـنـم کـه ((اویـس قـرنـى )) نـام دارد،

او از افـراد حـزب اللّه اسـت و از حـزب رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى باشد،

مرگش قرین شهادت است و از شفاعت او (در قـیـامت ) جمعیّتى به تعداد نفرات دو قبیله (بزرگ )

ربیعه و مُضّر، وارد بهشت مى شوند)).

((ابـن عـبـّاس )) مـى گوید:((سوگند به خدا! شادمان شدم و اندوهم در مورد هزار نفر (که کم و

زیاد نشود) برطرف شد)).

2 ـ از جا کندن دَر عظیم خیبر

یـکـى از کـارهـاى عـجـیـب عـلى (عـلیـه السـلام ) کـه روایـات بـى شـمـار در نقل آن آمده و همه

علما و دانشمندان از سنّى و شیعه آن را پذیرفته اند داستان از جا کندن درِ عـظـیـم ((قـلعـه

خـیـبـر)) (در مـاجراى جنگ خیبر در سال هفتم هجرت ) توسّط امیرمؤ منان على (عـلیـه السـلام )

اسـت ، درى کـه بـه قـدرى سـنـگـیـن بـود کـه کـمـتر از پنجاه نفر کسى تـوانـایـى جـا بـه جایى آن

را نداشت ، ولى على (علیه السلام ) به تنهایى آن را از جا کند و به کنار انداخت .

عـبـداللّه پـسـر احـمـد بـن حـنـبـل بـه سـنـد خـود از جـابـر بـن عـبـداللّه انـصـارى نـقـل کـرده که :

((پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در جنگ خیبر، پرچم بزرگ جنگ را بـه عـلى (علیه السلام

) داد، پس از آنکه براى او دعا کرد، على (علیه السلام ) شتابان بـه سـوى قـلعـه خیبر روانه شد،

یاران مى گفتند:((مدارا کن )) (که به تو برسیم ) تا اینکه آن حضرت به قلعه رسید و در عظیم آن را

با دست خود از جا کند و به کنار انداخت ، سپس  هفتاد نفر از ما همزور شدیم تا آن در را از زمین

برگردانیم و کوشش  فراوان براى این کار کردیم )).

و ایـن تـوان و قـدرت فـوق العاده از ویژگیهاى على (علیه السلام ) بود و هیچ کس نبود که مانند او

باشد و چنین کار دشوارى را انجام دهد، خداوند او را به این ویژگى اختصاص داد و آن را نشانه و

معجزه او ساخت .

3 ـ مسلمان شدن کشیش بزرگ مسیحى و شهادت او

یـکـى از روایـات مـشـهـور کـه از طـریـق اسـنـاد شـیـعـه و سـنـّى نـقـل شـده ، حـتـى شـاعـران

آن را بـه شـعر درآورده اند و سخنوران آن را در خطبه هاى خود گـفـتـه انـد و دانـشـمـنـدان و

انـدیشمندان آن را روایت نموده اند، داستان راهب (کشیش و عابد مسیحى ) در سرزمین کربلا و

جریان سنگ (و چشمه آب ) است که شهرت این داستان ما را از زحمت ذکر سند بى نیاز مى

سازد و آن داستان این است که گروهى روایت کرده اند:

((در ماجراى جنگ صفّین (در سال 36 هجرى ) على (علیه السلام ) با یاران از (کوفه به سـوى

صـفـّیـن ) حـرکـت مـى کـرد، در بـیـابـان آبـشـان تمام شد و تشنگى سختى آنان را فـراگـرفـت ،

در جـسـتـجـوى آب بـه چپ و راست جاده رفتند و کند و کاو نمودند ولى آبى نیافتند.

امـیـرمـؤ مـنـان على (علیه السلام ) از جادّه بیرون آمد و با یاران به سوى بیابان رهسپار شـدنـد،

نـاگـهان چشمشان به عبادتگاهى افتاد، على (علیه السلام ) یاران خود را به آن عبادتگاه برد،

وقتى به نزدیک آن رسیدند، شخصى به دستور على (علیه السلام ) راهب داخـل عـبـادتـگـاه را

صـدا زد از صـداى او راهب سرش را (از سوراخ دَیْر) بیرون آورد، على (عـلیـه السـلام ) بـه او

فـرمـود:((آیـا در ایـنجاها آب پیدا مى شود؟، تا این همراهان از آن بیاشامند و سیراب گردند؟)).

راهب گفت :((اصلاً در این نزدیکیها آب نیست ، از اینجا تا محلّ آب بیش از دو فرسخ راه است و

بـراى مـن هـرمـاه مـقـدارى آب مى آورند که اگر در آن صرفه جویى نکنم از تشنگى مى میرم )).

امیرمؤ منان على (علیه السلام ) به همراهان فرمود:((آیا سخن راهب را شنیدید؟)).

گـفـتـند:((آرى ، آیا دستور مى دهى ، به آنجا که راهب اشاره کرده براى دستیابى به آب برویم ،

فعلاً توانایى داریم ، بلکه به آب برسیم )).

عـلى (عـلیه السلام ) فرمود: نیازى به آن نیست ، سپس گردن استر سواریش را به جانب قـبـله

کـرد و بـه مـحـلّى در نـزدیـکـى آنـجـا اشـاره نـمـود و بـه هـمـراهـان فـرمـود:((ایـن محل را بکنید)).

هـمـراهـان بـه آن مـحـل رفـتـنـد و بـا بـیـل بـه کـنـدن آن مـحـل مـشغول شدند، مقدارى خاک زمین

را رد کردند، ناگهان سنگ بسیار عظیمى پیدا شد که بیل و کلنگ در آن کارگر نبود.

عـلى (عـلیه السلام ) به همراهان فرمود:((این سنگ روى آب قرار دارد، اگر از جایش کنار گذاشته

شود، آب را مى یابید)).

هـمـراهـان هـمـگـى سـعـى و کـوشش کردند تا آن سنگ را بردارند، ولى از حرکت آن درمانده

شـدنـد و کـارشـان دشـوار شـد. وقـتـى عـلى (عـلیـه السـلام ) آنـان را در آن حـال دیـد که همگى

تلاش نمودند ولى خسته و کوفته به دشوارى افتادند، پا از رکاب اسـتـرش بیرون آورد و پیاده شد و

دستهایش را بالا زد و انگشتانش را زیر یک سوى سنگ گـذارد و آن را حـرکـت داد، سـپس آن را از

جا کند و به چند مترى آنجا پرتاب کرد ناگهان آب سـفـیـد و گوارایى در آنجا یافتند و به سوى آن

سراسیمه شده و از آن نوشیدند که بسیار خنک و گوارا و زلال بود که در این سفر گواراتر از آن آب

نیاشامیدند.

عـلى (عـلیه السلام ) به آنها فرمود:((بنوشید و سیراب شوید و براى سفر خود نیز از این آب

بردارید))، آنها به این دستور عمل کردند.

سـپس على (علیه السلام ) با دست خود آن سنگ را برداشت و برجاى خود نهاد و دستور داد

خاک بر روى آن سنگ ریختند و نشانه آن را پوشاندند.

راهـب تـمـام ایـن جـریـان را (بـا سـابـقـه ذهـنـى کـه داشـت ) از اوّل تـا آخـر از بالاى عبادتگاه خود

تماشا کرد، فریاد زد:((اى مردم ! مرا از عبادتگاه به زیر آورید)). همراهان على (علیه السلام ) او را

با دشوارى از بالاى آن به زیر آوردند، او به حضور امیرمؤ منان على ( علیه السلام ) آمد و گفت :

((اى آقا! آیا تو پیامبر مرسل هستى ؟)).

فرمود:((نه )).

گفت :((آیا تو فرشته مقرّب درگاه خدا هستى ؟)).

فرمود:((نه )).

گفت :((پس تو کیستى ؟)).

فـرمـود:((من وصىّ محمّد بن عبداللّه ، خاتم پیامبران (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) هستم )).

راهـب عـرض کـرد:((دست خود را باز کن تا من در حضور تو به خداى بزرگ ایمان بیاورم وقـبـول

اسـلام کنم ))على ( علیه السلام )دستش راگشودوبه اوفرمود:((شَهادَتَیْن را به زبان آور)).

راهـب گفت :((اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَاَشْهَدُ

اَنَّکَ وَصِىُّ رَسُولِاللّهِ، وَاَحَقُّ النّاسِ مِنْ بَعْدِهِ)).

((گواهى مى دهم که معبودى جز خداى یکتا و بى همتا نیست و گواهى مى دهم که محمّد

(صلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) بـنـده و رسـول خـداسـت و گـواهـى مـى دهـم کـه تـو وصـىّ

رسول خدا و برترین و سزاوارترین (انسانها به خلافت ) بعد از او هستى )).

سپس امیرمؤ منان على (علیه السلام ) پیمان عمل به دستورات اسلام را از او گرفت و بعد به او

فرمود:((پس از مدّت طولانى که در دین خلاف اسلام بودى چه چیز باعث شد که از آن دست

کشیدى و به دین اسلام گرویدى ؟)).

راهـب گـفـت :((اى امـیـرمـؤ مـنـان ! تـو را آگاه کنم : این عبادتگاه در این بیابان ، براى آن ساخته

شده که سکونت کننده در آن ، به بردارنده آن سنگ و برآورنده آب از زیر آن دست یـابـد، قبل از من

روزگار بسیار درازى گذشت و در این روزگار آنان که در این عبادتگاه بـسـر مى بردند به این سعادت

نرسیدند، خداوند این سعادت را نصیب من کرد، ما در یکى از کتابهاى خود یافته ایم و از علماى

خود شنیده ایم که در این سرزمین چشمه اى وجود دارد کـه روى آن سـنـگ عـظیمى قرار دارد،

جاى آن را جز پیامبر یا وصىّ پیامبر نمى شناسد و نـاگـزیـر ((ولىّ خـدا)) وجود دارد که مردم را به

سوى حق دعوت مى کند، نشانه صدق او ایـن اسـت کـه ایـن مکان و سنگ را مى شناسد و

قدرت بر کندن آن را دارد و من چون دیدم تو ایـن کار را انجام دادى دانستم که انتظارم بسر آمده و

آنچه در آرزویش بودم محقّق شده است و مـن امروز یک فرد مسلمان در حضور تو و ایمان آورنده به

حقّ تو هستم و فرمانروائیت را قبول دارم )).

امـیـرمـؤ مـنـان على (علیه السلام ) وقتى که این مطلب را از آن عابد شنید، قطرات اشک از

دیـدگانش فروریخت ، سپس گفت :((حمد و سپاس  خداوندى را که من در حضورش فراموش

نشده ام ، حمد و سپاس  خداوندى را که نام مرا در کتابهاى آسمانى خود ذکر کرده است )).

سپس على (علیه السلام ) مردم را طلبید و فرمود:((سخن این برادر مسلمانتان را بشنوید)).

آنـان گـفـتـار راهـب مـسـلمـان را شـنیدند و بسیار حمد و سپاس الهى را بجا آوردند که نعمت

معرفت به حق امیرمؤ منان على (علیه السلام ) را به آنان عطا فرموده است .

سپس به سوى جبهه صفّین براى جنگ با سپاه معاویه حرکت کردند و آن راهب در حضور آن

حـضـرت ، حـرکـت کـرد و در جـنـگ شـرکـت نـمـود و سـرانـجـام بـه فـوض عـظـیـم شـهـادت نـایـل

گردید. امیرمؤ منان على (علیه السلام ) شخصا نماز بر جنازه او خواند و او را به خاک سپرد و براى

او از درگاه خدا طلب آمرزش بسیار کرد و هرگاه به یاد راهب مى افتاد مى فرمود:((ذاک مولاى ؛ او

دوست من بود)).

* * *

این داستان نشانگر چند معجزه از على (علیه السلام ) است :

1 ـ آگاهى على (علیه السلام ) به غیب .

2 ـ قدرت غیرعادى آن حضرت که او را نسبت به دیگران منحصر به فرد کرده بود.

3 ـ مژده به آمدن اودر کتابهاى آسمانى پیشینیان و وجود آن بزرگوار مصداق سخن خداوند در قرآن

است که مى فرماید:

((... ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْریةِ وَمَثَلُهُمْ فِى الاِْنْجِیلِ ... ))

((ایـن تـوصـیـف آنـان در کـتـاب تـورات و تـوصـیـف آنـان در کـتـاب انجیل است )).

اشعار سیّدِ حِمْیَرى در باره داستان فوق

اسـمـاعـیـل بـن مـحـمّد، سَیّدِ حمْیَرى شاعر حماسه سرا و بزرگ و مخلص  و جانثار محمّد و آل

مـحـمـد (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) داسـتـان راهـب (سـرگـذشـت قبل ) را در اشعار و

قصیده ((بائیه مذهبه )) خود به شعر درآورده ، چنین مى گوید:

ولقد سَرى فیما یسیر بلیلةٍ

بعد العشاء بکربلا فى موکبٍ

حتى اَتى متبتّلاً فى قائم

القى قواعده بقاء مجدب

یاءتیه لیس بحیث یلقى عامراً

غیرالوحوش وغیراصلع اشیب

فدنى فصاح به فاشرف ماثلا

کالنّصرِ فوق شظیة من مرقب

هل قرب قائمک الذى بوئته

ماء یصاب فقال ما من مشرب

الا بغایة فرسخین و من لنا

بالماء بین نقى وقى سبب

فثنى الاعنة نحو وعث فاجتلى

ملساء تلمع کاللجین المذهب

قال اقلبوها انکم ان تقلبوا

ترووا ولا تروون ان لم تقلب

فاعصوا صبوا فى قلعها فتمنعت

منهم تمتع صعبة لم ترکب

حتى اذا اعیتهم اَهْوى لها

کفاً متى ترد المغالب تغلب

فکانّها کرة بکف خزور

عبل الذّراع دحى بها فى ملعب

فسقاهم من تحتهم متسلسلاً

عذباً یزید على الاَلذّ الاعذب

حتى اذا شربوا جمیعاً ردّها

ومضى فخلت مکانها لم یقرب

اعنى ابن فاطمة الوصىّ ومن یقل

فى فضلِه وفِعالِهِ لم یکذب

یعنى :

1 ـ شبى على (علیه السلام ) در راهى پس از وقت عشاء (در مسیر صفّین ) به کربلا گذر کرد.

2 ـ تـا اینکه به مردى جدا شده از مردم که در عبادتگاه بسر مى برد رسید، عبادتگاه که پایه هایش

در بیابان خشک و سوزانى قرار داشت .

3 ـ بـه آن سـو حـرکـت مـى کرد که در آنجا آبادى و متاعى جز وحشى هاى بیابان و پیرى داراى

سر بى مو نبود.

4 ـ پـس نـزدیـک آن عـبادتگاه رفت و آن پیر را صدا کرد و آن پیر، مانند پاسدارى که در بالاى برجى

نشسته باشد به پایین نگاه کرد.

5 ـ عـلى (عـلیـه السـلام ) بـه آن پـیـر فـرمـود: آیـا در نـزدیـک محل سکونت تو آبى پیدا مى شود؟

او در پاسخ گفت : آبى در اینجا نیست .

6 ـ جـز در آن سوى دو فرسخى و کیست که در میان تپّه هاى ریگ و بیابان خشک ، براى ما آبى

بیابد.

7 ـ پس على (علیه السلام ) افسار مرکبها را به سوى زمین سخت و سنگلاخى بازگرداند و در

آنـجـا بـرق سنگ صاف و نرمى به چشم خورد، سنگى که همانند نقره آمیخته به طلا مى

درخشید.

8 ـ عـلى (عـلیـه السـلام ) به همراهان فرمود: این سنگ را برگردانید که در این صورت سیراب مى

شوید و گرنه تشنه مى مانید.

9 ـ پس همگان نیروى خود را براى از جا کندن آن سنگ به کار بردند ولى آن سنگ همچون شتر

تندخویى که از سوار شدنش جلوگیرى مى کند، تن به اطاعت آنان نداد.

10 ـ وقـتـى کـه (آن سـنگ ) آنان را خسته و درمانده کرد، على (علیه السلام ) دستش را به

سوى آن دراز کرد که اگر به سوى جنگاورى دراز مى کرد، آن را مغلوب خود مى ساخت .

11 ـ پس گویى آن سنگ بزرگ در دست على (علیه السلام ) همچون گویى در دست جوان قوى

پنجه اى است که آن را به این سو و آن سو مى افکند.

12 ـ و تـشـنـگـان را از آب زیـر آن سـنـگ سـیـراب کـرد از آبـى لذیـذ و خـوش گـوار که گواراترین آبها

بود.

13 ـ پس از آنکه همگى از آب نوشیدند، على (علیه السلام ) آن سنگ را به جاى خود نهاد و رفـت

(و جـاى آن سـنـگ پـوشیده شد) به طورى که گویا هیچ کس به آنجا نزدیک نشده است .

14 ـ مـنـظـورم از ایـن شخص ، على (علیه السلام ) پسر فاطمه (بنت اسد) است که وصىّ

(پـیـامـبـر اسـلام (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) ) مـى بـاشـد، او کـه هـرکـس در فضایل و

ویژگیهاى ممتاز او سخن بگوید، دروغ نگفته و گزافه گویى نکرده است .

حدیث ردّالشَّمس

یکى از معجزات و براهین روشن الهى که خداوند به خاطر امیرمؤ منان على (علیه السلام ) آن را

آشـکـار نـمـود، حـادثـه ((ردّالشّمس )) (برگشتن خورشید است ) که روایات بسیار و سیره

نویسان و مورّخین آن را نقل کرده اند و شاعران آن را به شعر درآورده اند، و موضوع ((ردّالشـّمـس

)) بـراى عـلى (عـلیـه السـلام ) دوبـار اتـفـاق افـتاد، یکى در زمان زندگى رسـول خـدا (صـلّى اللّه

عـلیـه و آله و سـلّم ) و دیـگـرى پـس از وفـات رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) انجام

شد.

بازگشت خورشید در زمان رسول خدا (ص )

در مـورد بـازگـشت خورشید در زمان رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) اسماءِ بنت

عـُمـیـس و اُمـّسـَلَمـه هـمـسـر رسـول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) و جابر ابن عبداللّه

انـصـارى و ابـوسـعـیـد خـدرى و جـمـاعـتـى از اصـحـاب نقل کرده اند:

((روزى رسـول خـدا (صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در خانه اش بود، حضرت على (علیه السلام )

نیز در محضرش بود، در این هنگام جبرئیل از جانب خداوند نزد پیامبر (صلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم

) آمـد و بـا او بـه رازگویى پرداخت ، وقتى که سنگینى وحى ، وجود پـیـامـبـر (صـلّى اللّه عـلیه و

آله و سلّم ) را فرا گرفت ، آن حضرت (که مى بایست به جـایـى تـکـیـه کـند) زانوى على را بالش

خود قرار داد و سرش را روى زانوى آن حضرت گذارد (این موضوع از وقت نماز عصر تا غروب خورشید

ادامه یافت ) و امیر مؤ منان (علیه السـلام ) (چـون نـمـى تـوانست سر رسول خدا (صلّى اللّه

علیه و آله و سلّم ) را به زمین بـگـذارد) نـمـاز عـصـر خـود را در هـمان حال نشسته خواند و رکوع و

سجده هاى نماز را با اشاره انجام داد، وقتى که رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) از

حالت وحى بیرون آمـد و بـه حـال عـادى بـرگـشـت ، بـه على (علیه السلام ) فرمود:((آیا نماز عصر

از تو فوت شد؟)).

عـلى (عـلیـه السلام ) عرض کرد:((به خاطر آن حالتى که بر اثر وحى بر شما عارض شده بود،

نتوانستم (سر تو را به زمین بگذارم ) تا برخیزم و نماز بخوانم )).

پـیـامـبـر (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سلّم ) به على (علیه السلام ) فرمود:((از خدا بخواه خورشید را

براى تو بازگرداند تا تو نماز عصر را ایستاده و در وقت خود بخوانى )).

امـام عـلى (عـلیـه السـلام ) ایـن مـوضوع را از خدا خواست (خداوند دعایش را مستجاب کرد) و

خورشید (که غروب کرده بود) بازگشت و در همان فضاى آسمان که هنگام عصر قرار مى گـیـرد،

قـرار گرفت ، امیرمؤ منان على (علیه السلام ) نماز عصر خود را در وقتش خواند، سپس خورشید

غروب کرد.

((اسـمـاء بنت عُمَیس )) مى گوید:((سوگند به خدا! هنگام غروب خورشید، صدایى همچون صداى

اَره (هنگام کشیدن ) روى چوب ، از آن شنیدم )).

بازگشت خورشید در زمان خلافت على (ع )

بـعـد از رحـلت رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سلّم ) نیز خورشید (یک بار دیگر) براى امیرمؤ

منان على (علیه السلام ) بازگشت که داستانش از این قرار است :

وقـتـى کـه امـیـرمـؤ مـنـان عـلى (عـلیـه السـلام ) خـواسـت در سـرزمـیـن بـابـل (نـزدیـک کوفه ) از

این سوى رود آب فرات به آن سو بگذرد (و به سوى جبهه صـفـّیـن یـا نـهـروان حـرکت کند) بسیارى

از همراهان آن حضرت به عبور دادن چارپایان و اثاثیه خود از رود فرات اشتغال داشتند. على (علیه

السلام ) با گروهى نماز عصر خود را بـه جـماعت خواند ولى هنوز همه یارانش از آب نگذشته بودند

که خورشید غروب کرد، بـا تـوجـّه بـه ایـنـکـه نماز عصرِ بسیارى از آنان قضا شد و عموم آنان از

فضیلت نماز جـمـاعـت بـا عـلى (عـلیـه السـلام ) مـحـروم گـشـتـند، وقتى به محضر على (علیه

السلام ) رسـیـدنـد، با او در این باره سخن گفتند، آن حضرت وقتى گفتار آنان را شنید، از درگاه

خدا خواست تا خورشید را برگرداند به اندازه اى که همه یارانش نماز عصر را با جماعت و در وقـت

عـصـر بـخـوانـنـد. خداوند دعاى امیرمؤ منان على (علیه السلام ) را به استجابت رسـانـد و

خـورشـیـد بـه هـمـان نـقطه فضایى که هنگام وقت عصر در آن قرار مى گرفت بـازگـشـت .

مـسـلمـین ، نماز عصر را با آن حضرت به جماعت خواندند و پس از سلام نماز، خـورشـیـد غـروب

کـرد و هنگام غروب ، صداى هولناک و بلندى از آن برخاست که مردم از ترس وحشتزده شدند و

ذکر:((سُبْحانَ اللّهِ وَلا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَاسْتَغْفِرُاللّهِ وَالْحَمْدُللّهِِ)) را بـسـیـار به زبان آوردند و خداى

بزرگ را به خاطر این نعمت (ردّالشّمس ) که بر ایشان آشـکـار نـمـود، حـمـد و سـپـاس گـفتند و

خبر این حادثه عجیب ، به همه جا از شهرها و نقاط دوردست رسید و در میان مردم شایع گردید.

اشعار سیّد حِمْیَرى پیرامون برگشتن خورشید

سـیـّد حِمْیَرى (شاعر آزاده و حماسه سراى تشیّع که مختصرى از شرح حالش در پاورقى چند

صفحه قبل گذشت ) در این باره چنین سرود:

رُدَّت علیه الشّمس لَمّا فاته

وقت الصلوة وقد دنت للمغرب

حتى تبلج نورها فى وقتها

للعصر ثم هوت هوى الکوکب

وعلیه قد رُدّت ببابل مرّة

اُخرى ومارُدّت لِخلق معرب

الا لیوشع اوّله من بعده

ولردّها تاءویل امر معجب

یعنى :

((خـورشـیـد بـراى عـلى (عـلیـه السـلام ) هـنـگامى که نماز عصر در وقتش از او قضا شد،

بـازگـشـت بـا ایـنـکه نزدیک بود غروب کند، به گونه اى که در نقطه وقت عصر قرار گرفت و مى

درخشید و بعد از نماز عصر، همچون ستاره اى که در پنهانى فرو رود، فرو رفت .

و بـار دیـگـر در سـرزمـیـن بـابـل (نـزدیـک کـوفـه ) خورشید براى على (علیه السلام ) بـازگـشـت و

براى هیچ کس از آنان که بیان قاطع (براى اثبات نبوّت و امامت خود) دارند، خورشید بازنگشت ،

مگر براى یوشع (وصىّ موسى ) و بعد از او براى عـلى (عـلیـه السـلام ) و ایـن بـازگـشـت

خـورشید، بیانگر موضوع عجیب و شگفتى است (و داراى معناى بلند است ))).



لیست کل یادداشت های این وبلاگ